پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره
عروسی  بابا و مامانعروسی بابا و مامان، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره
مامان سحر مامان سحر ، تا این لحظه: 37 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره
بابا آرشبابا آرش، تا این لحظه: 38 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره
عقد بابا و مامانعقد بابا و مامان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره
ساخت وب سایت پرهامساخت وب سایت پرهام، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

پرهام دنیای سحر و آرش

پرهام دنیای منی

کارهای جدید پرهام

سلام مامانی کارهای که  میخوام بنوسیم 4 ماهته تازگیها به پهلو می خوای برگردی ولی می ترسی و به حالت قبلیت برمیگردی و برات آهنگ حسنی می ذاریم آروم میشی و فیلمشو با دقت نگاه میکنی- دست و پاهاتو ورزش می دم خوشت می آد و میخندی .چند وقتیه آب دهنت می ریزه و بیشتر وقتها دستاتو مشت می کنی و میذاری تو دهنت و توف مالیش می کنی و منم یه کیسه فریزر بهت می دم تا باهاش بازی کنی تو هم با اون بازی می کنی و خوشت می آد چون صدا می ده و مشغول می شی دیروز برات پستونک خریدم تا بخوری گذاشتم دهنت خوشت نیومد و همش اوق می زدی و پرت می کردی بیرون قربون اون پرت کردنت برم که باحال می شد قبافت موقع پرت کردن  .چهارشنبه 12/4/92 با بابای و خا...
22 تير 1392

کارهای چهار ماهگی پرهام

مامانی سلام جدیدا یاد گرفتی که با قهقه بخندی بابای و خاله جونات و عمو هات باهات بازی می کنن با قهقه می خندی خیلی باحال می خندی .برای اولین بار 30/3/92 بردمت حموم خیلی کیف می کردی و بهتم خوش گذشته بود مگه نه عزیز مامان . بعد از حموم کامل 2 ساعت می خوابی .٢٨/٣/٩٢ تو مدفوعت خون دیدم خیلی ترسیدم بردمت پیش دکتر رسولی نژاد آزمایش نوشت و گفت شاید به پروتین گاو حساسیت داری و بعداز دادن آزمایش معلوم میشه و آزمایشتو نشون دادم گفت مشکلی نداره خداروشکر .  2 ماه و نیم دیگه مامانی باید بره سرکار از این بابتم خیلی ناراحتم که تنهات می ذارم و از بابتی خیالم راحته که پیش خاله جون آزاده می مونی خدا کنه مرخصی زایمان از6 ماه به 9 ماه تصویب ...
12 تير 1392

کارهای باحال سه ماهگی پرهام

سلام مامانی این کاراتو می خوام بگم سه ماهت بود خیلی جیگر شده بودی با دستات بازی می کردی و مامانی صدات می کنه نگاهش میکنی و بهش میخندی خداروشکر دل دردات کم شده و تاریخ 14 و 15 خرداد تعطیل بود با خاله منصوره و رادمهر رفتیم شمال شبی که میخواستیم بریم حلقه ختنتو بردیم پیش دکتر دراورد و شبش راه افتادیم و تو جاده خیلی ترافیک بود و حوصلتم سر رفته بود و تو ماشین نق می زدی ولی در کل بهمون خوش گذشته بود و همش دوست داری رو پام بشینی و صدای جغجغتو درارم و خیلی خوشت می آد و آروم می شی .30/3/91 با خاله مبشره و دانیال رفتیم بیرون با کالسکه ات بعد از یک ساعت دور زدن جاتو کثیف کردی و خیلی خیلی گریه کردی و همون لحظه بابای زنگ زد .و با هم برگشتیم خونه کلا خوب ...
12 تير 1392

واکسن دو ماهگی و ختنه پرهام

سلام مامانی واکسن دو ماهگیتو 4/3/92 بردیم درمانگاه زدیم تو بغل خاله جون آزاده بودی و وقتی می خواست واکسنو بزنه خیلی گریه کردی . شبش خیلی تب و درد داشتی و همش نق می زدی .و آخر ساعت 1 دردت آروم شد و خوابیدی و سه روز بعد 7/3/92  بردیمت پیش دکتر کاتبی واسه ختنه برای ختنه ام خیلی درد کشیدی و بعد از ختنتم خیلی گریه می کردی و اشک می ریختی قربون اشکات برم در کل اون هفته خیلی درد کشیدی .و ختنت هم حلقوی بود .بوسسسسسسسسسسسسسسسسس
12 تير 1392

کارهای شیرین پرهام

سلام مامانی چند وقتی که کامپیوترمو بردم تعمیر بخاطر همین وبلاگت بروز نبود و کارهای شیرینتو نتونتستم بنویسم کارهای که میخوام بنویس تقریبا دو ماهت بود کارات روز به روز شیرن و شیرنتر می شد اینکه میخندی و دور و ورتو نگاه می کردی بعضی وقتا موهاتو میکشیدی و شروع به گریه میکردی و جیغ می زدی و شصتتو می بردی طرف دهنت و قدرت مکیدنشو نداشتی و انگشتاتو می بردی تو دهنت اولش فکر می کردم گشنته ولی فهمیدم گشنت نیست و با این کارها آرامش می گرفتی خدارو شکر دل دردات قبلا شبا بود و چند وقتی بود از ساعت 4 ظهر شروع می شد تا ساعت 1 شب تموم میشد همش گریه میکردی و نق می زدی و همش می فهموندی که بغل میخوای و راه بریم همین که می ذاشتمت تو ...
12 تير 1392
1